حکایت های قدیمی ایرانی
حکایت های قدیمی ایرانی
حکایت های قدیمی،حکایت های قدیمی ایرانی،حکایت های قدیمی کوتاه،حکایت های قدیمی آموزنده،حکایت های قدیمی طنز،حکایت های قدیمی آموزنده،حکایت های قدیمی خنده دار،حکایت های قدیمی ملا،حکایت قدیمی ایرانی

گلچینی از حکایت های قدیمی کوتاه و پندآموز
حکایت های قدیمی
خواندن حکایت های قدیمی به انسانها درس اخلاق را بدون هیچ کلاسی اموزش می دهد. داستان کوتاه آموزنده به داستانی گفته میشود که مردم در آن ها گفتار و کردار روزانشان را در شخصیت های حکایت می بینند و پس از هم ذات پنداری کردن با آن ها، درس زندگی را یاد میگیرند. در این مطلب چند حکایت قدیمی، پندآموز و زیبا آورده شده است با سرپوش همراه باشید.
پند لقمان:
لقمان حكیم به پسرش گفت:امروز روزه بگیر و غذا نخور و هرچه بر زبانت جاری شد را بنویس. با فرا رسیدن شب، تمام آن چیزی را كه نوشتی، برایم بخوان. آنگاه روزهات را باز کن و غذایت را بخور. پسر در شبانگاه، هر آنچه که نوشته بود را خواند. دیروقت شد برای همین نتوانست غذایش را بخورد. آن پسر در روز دوم هم نتوانست هیچ غذایی بخورد. او در روز سوم نیز، گفته هایش را نوشت و پس از خواندن نوشته هایش، آفتاب روز چهارم طلوع كرد دحالیکه او هیچ غذایی نخورده بود. آن پسر در روز چهارم، هیچ حرفی نزد. پدرش در زمان شب، از او خواست تا كاغذهایش را بیاورد و نوشته هایش را بخواند. پسر در جواب پدر گفت:امروز هیچ حرفی نزده ام که آن ها را بخوانم. لقمان گفت:پس بیا و از این نان كه داخل سفره است بخور و بدان آنان كه كم گفته اند، در روز قیامت، چنان حال خوشی دارند كه اكنون تو داری.
زیبایی انسان:
اﺳﺘﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍنش سؤال کرد:بنظر ﺷﻤﺎ ﺍﻧﺴﺎﻥ با ﭼﻪ ﭼﯿﺰی ﺯﯾﺒﺎ ﻣﯽشوﺪ؟
ﻫﺮ کدام از شاگردانش ﺟﻮﺍﺑﯽ ﺩﺍﺩﻧﺪ؛ ﯾﮑﯽ از آن ها ﮔﻔﺖ:ﭼﺸﻤﺎﻧﯽ ﺩﺭﺷﺖ.
ﺩﻭﻣﯽ ﮔﻔﺖ:ﻗﺪﯼ ﺑﻠﻨﺪ.
شاگرد ﺩﯾﮕﺮش ﮔﻔﺖ:ﭘﻮﺳﺖ ﺷﻔﺎﻑ ﻭ ﺳﻔﯿﺪ.
ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ، دو کاسه کنار شاگردانش گذاشت و گفت:این دو کاسه را نگاه کنید. جنس اولی از طلاست ولی درونش سم است درحالیکه جنس کاسه دومی از گل میباشد و درونش آب گواراست، شما از کدام کاسه می نوشید؟
شاگردان یک صدا جواب دادند:از کاسه گلی.
استاد در جواب گفت:بعد از در نظر گرفتن ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻥ کاسه ها، ﻇﺎﻫﺮشان ﺑﺮﺍ یتاﻥ ﺑﯽﺍﻫﻤﯿﺖ ﺷﺪ. آدمی هم شبیه این کاسه است. آنچه که آدمی را زیبا می کند درونش و اخلاقش است. از این رو باید سیرت خود را زیباکنیم نه صورت خود را.
داستان خویشاوند الاغ:
روزی ملا الاغش را به خاطر خطای مرتکب شده می زد.
شخصی درحال عبور از آن جا بود که اعتراض کرد و گفت:ای مرد چرا حیوان زبان بسته را می زنی؟
ملا گفت:ببخشید نمی دانستم که از خویشاوندان شماست اگر می دانستم به او اسائه ادب نمی کردم؟!
گردآوری: بخش فرهنگ و اندیشه سرپوش
پیر خشت زن – مخزن الاسرار نظامی
پیرمردی با کمر خمیده بر زمین کج شده بود.عرق پیشانی اش با گل و آب به هم می ریخت و خشت می زد. گاهگاه کمر خود را به بالا می کشید تا خستگی بدر کند. جوانی از آنجا می گذشت شگفت زده شد که با وجود کهن سالی خشت می زند، جلو رفت و گفت:پیرمرد چرا اینقدر زحمت می کشی، باید در خانه بنشینی و دیگران زندگیت را تامین کنند، تو کار خود را کرده ای نوبت استراحت توست.پیر مرد در حالی که کمر خمیده اش را راست می کرد سر بالا کرد و گفت:
دست بدین پیشه کشیدم که هست؛تا نکشم پیش تو یک روز دست،
دست کشنیَم از بهر گنج،دست کشی می خورم از دسترنج.
نظامی گنجوی
مخزن الاسرار
در جای جای ادبیات و عرفان شرق به همت ورزیدن و کوشیدن و تلاش اشاره و توصیه شده. اما تلاش و همتی که بی حرص و طمع و از روی خرد و مهرورزی باشد.